همهچیز از آنجایی شروع شد که ۲۴ در پرسپولیس ابدی شد. یعنی دیگر هادی نبود. در فاصله یک شب تا صبح. پرسپولیس جدیدی آنجا از نو متولد شد. بیترس. بیواهمه. جسور. چون مرگ را به چشم دیده بود. چون سیاهی به تن کرده بود که بالاتر از آن رنگی نبود.
حالا هادی در تمام بازیها موثر بود. همه بردها باید به هادی تقدیم میشد. دیگر فرد مهم نبود. طارمی، رضاییان و مسلمان و… بود و نبودشان فرقی نداشت چون تیم پرسپولیس بود که غم را تجربه کرده و بزرگ شده بود آن قدر بزرگ که هر سنگی جلوی پایش افتاد، سنگ میشکست.
حالا سیدجلال و تیمش در جنگیدن خبره شده بودند و خدا را شکر که کنار زمین مردی جنتلمن ایستاده بود. مردی با آرامش که برای هر مشکلی برنامهای داشت و وقتی دست در موهایش میکرد یعنی فکری جدید شکل گرفته بود.
مرد میخواهد یکهفته بعد از فوت مادرت با روحیه وسط میدان را مال خودت کنی و بغض کنی و بغض کنی و با سوت پایان بغضت بترکد و کل تیم با تو گریه کند.مرد میخواهد با کتف شکسته از جانت مایه بگذاری.
اینجاست که باید داد زد این قرمز منه… دوستش دارم خیلی زیاد… قهرمانی بهش مییاد…