افشین داورپناه: در جوانی مدتی در برق اتوموبیل و باطریسازی شاگرد ایشون بودم. یادم می یاد یه روز صبح، یه ماشین مزدای باری قراضه برای تعمیر به ما مراجعه کرد.
استاد از صبح تا عصر مشغول تعمیر استارت و دینام و سیمکشیهای این ماشین شدن، راننده گفت پولم کمه و برای خرید قطعات جدید نمی رسه و استاد مجبور شد با مشقت همون قطعات رو تعمیر کنه عصر که کار تمام شد فاکتور هزینه ها رو به راننده ماشین اعلام کرد.
راننده درخواست تخفیف کرد و این طور گفت: من فقط راننده این ماشینم. این ماشین مال آقایی است که دوسال پیش فوت کرده. چندسر عائله داره. تموم داراییشون همین ماشین لکنته است که من برای این و آن بارکشی میکنم… حالا شما اگه میشه یه تخفیفی بدین!
استاد در جواب با لبخند گفت: چیزی نمیخواد برید به سلامت!
توضیح تکمیلی:
۱- اون روزها مردم بسیار بیشتر به حرف یکدیگر اعتماد داشتند.
۲- اون روزها مثل الان نبود که تعمیرکارها فورا قطعات ماشین رو عوض کنند و خیال خودشان را راحت، سعی می کردند قطعات رو تعمیر کنند.